هرمنوتیک چیست ؟


علم هرمنوتيك


لفظ هرمنوتيك در فلسفه يا نقد ادبي كلمه‌اي بيگانه است و حتي در علم كلام نيز به نظر مي‌آيد كه استعمال آن اغلب به معنايي محدود و مقيد است كه با استعمال گسترده‌ي آن در "جنبش هرمنوتيك نوين" كلامي معاصر فوق دارد. لذا اغلب پرسش اين است كه علم هرمنوتيك چيست ؟ در سومين ويرايش فرهنگ بين المللي جديد وبستر، ذيل
hermeneutics، مي‌خوانيم: "مطالعه‌ي اصول روش شناختي تاويل و تبيين ؛ به ويژه : مطالعه‌ي اصول كلي تاويل كتاب مقدس".


در بازشناخت اين مفهوم مي‌توان گفت :

-تاويل ادبي در انگلستان و آمريكا عمدتاً در چارچوب واقع‌گرايي،به تعبير فلسفي، صورت مي‌گيرد. ادراك هر كس از اثر را بايد جدا از خود اثر انگاشت و وظيفه تاويل ادبي سخن گفتن درباره "خود اثر" است. نيات و مقاصد مولف نيز دقيقاً از اثر جدا نگه داشته مي‌شود؛ اثر "موجود" ي في نفسه است ، موجودي كه توانايي ها و تحركات خاص خودش را دارد. نمونه متعارف تاويل كننده دوره جديد كسي است كه عموماً از "خود مختاري هستي" اثر ادبي دفاع مي‌كند و وظيفه خود را جاري كردن اين هستي در سراسر تحليل متن مي‌داند. و بدين ترتيب جدايي ابتدايي فاعل و موضوع يا ذهن و عين، اصل متعارفه واقع گرايي، به مبناي فلسفي و چارچوب تاويل ادبي بدل مي شود. يكي از جنبش هاي تفكر اروپايي كه نقدي ريشه‌اي از برداشتهاي واقع گرايانه در باب ادراك و تاويل به دست داده است پديدار شناسي است.

تمايل بر اين است كه متن اثر ادبي (به رغم "هستي" خود مختارش) عين يا موضوع شناسايي شمرده شود- "عين زيبا شناختي" . متن در جدايي كامل از هر مدرك و شناسنده به تحليل در مي‌آيد و "تحليل" نيز مآلاً با "تاويل" مترادف انگاشته مي‌شود.

وظيفه تأويل و معناي فهم، هنگامي كه با اثر سر و كار داريم، متفاوت با هنگامي است كه با عين سر و كار داريم ، چرا كه اين دو در آن هنگام فرارتر و تاريخي‌ترند. "اثر" همواره نشاني از كار انسان دارد و خود كلمه نيز متضمن اين امر است، زيرا اثر همواره اثر انسان (يا اثر خدا) است. از طرف ديگر، "عين" نيز مي‌تواند اثر يا عيني طبيعي باشد. استفاده از كلمه "عين" در اشاره به اثر تمايز مهمي را متبلور مي‌سازد، زيرا بايد اثر را به منزله عين نبينيم بلكه به منزله اثر ببينيم . نقد ادبي بايد "روش" يا "نظريه"اي را طلب كند كه به ويژه متناسب با رمز گشايي اثر انساني در اثر، يعني "معناي" آن، باشد. اين عمل "رمز گشايي"، اين "فهميدن" معناي اثر، كانون علم هرمنوتيك است. علم هرمنوتيك مطالعه فهم و به ويژه وظيفه فهم متون است. علم طبيعي روشهاي فهم اعيان طبيعي را دارد. اما فهم آثار مقتضي هرمنوتيك است، "علم" فهم به صورتي كه فهم متناسب با آثار از آن حيث كه آثارند باشد. يقيناً روشهاي "تحليل علمي" مي‌شايد و مي‌بايد براي فهم آثار به كار بسته شود، اما در انجام دادن اين كار با آثار نيز همچون اعيان طبيعي و صامت رفتار مي‌شود. آثار از آن حيث كه اعيان‌اند تابع روشهاي علمي تاويل‌اند؛ و در مقام آثار اقتضاي نحوه‌هاي ظريف تر و جامع‌تري از فهم را دارند. ميدان علم هرمنوتيك از آنجا گسترش يافت كه كوششي بود براي وصف همين مورد اخير، يعني نحوه هاي به ويژه "تاريخي" تر و "انسان گرايانه"تر فهم.

يكي از عناصر لازم براي وجود نظريه هرمنوتيكي كافي، و بسط دادن آن به نظريه كافي تاويل ادبي، برداشتي وافي و موسّع از خود تاويل است. دمي به شمول تاويل و عموميت استعمال اين كلمه بنگريم: دانشمند تحليل داده‌هايش را "تاويل " [interpretation] مي‌نامد؛ ناقد ادبي سنجش خود از اثر را تاويل و تفسير مي‌خواند. مترجم زبان "برگرداننده" [interpreter] ناميده مي‌شود؛ مفسران اخبار، اخبار را "تاويل و تفسير" مي‌كنند. شما گفته‌ي دوستي را تاويل – يا سوء تاويل – مي‌كنيد، و همچنين است نامه اي از خانواده يا نشانه‌اي در خيابان. در واقع، از زماني كه در صبح از خواب برمي‌خيزيد تا وقتي كه دوباره در خواب فرو مي‌رويد در حال «تاويل» ايد. در هنگام بيداري به ساعت كناري نگاه مي‌كنيد و معناي آن را تاويل مي‌كنيد: به ياد مي‌آوريد كه امروز چه روزي است و با فهم معناي آن روز ابتدا به ياد مي‌آوريد كه در اين جهان در چه راهي گام بر مي‌داريد و براي آينده چه طرح و نقشه‌هايي داريد؛ شما از بستر بر مي‌خيزيد و به تاويل كلمات و حركات آن چيزهايي مي‌پردازيد كه در كار و بار روزانه با آنها برخورد مي‌كنيد. پس تاويل شايد اصلي‌ترين فعل تفكر انسان است؛ در حقيقت، خود وجود داشتن را شايد بتوان جريان دايم تاويل گفت.


تاويل پرشمول‌تر از آن عالم زباني است كه انسان در آن زندگي مي‌كند، زيرا حتي حيوانات نيز به تاويل زنده اند. حيوانات حس مي‌كنند كه در اين جهان در چه راهي قرار گرفته‌اند. اگر مقداري غذا در برابر شمپاتزه و سگ و يا گربه قرار گيرد، حيوان بر حسب نيازها و تجربه خودش آن را تاويل مي‌كند. پرندگان نشانه‌هايي را مي‌شناسند كه به آنها مي‌گويد به سمت جنوب پرواز كنند.

البته تاويل دايمي درباره بسياري از ساحت‌هاي غير زباني در تار و پود تمامي زندگي انسان بافته شده است. از نظر يوآخيم واخ، وجود انسان بدون زبان نيز قابل تصور است، اما بدون درك متقابل آدميان از يكديگر، يعني بدون تاويل، ممكن نيست. با اين همه، وجود انسان به طوري كه ما آن را مي‌شناسيم در واقع همواره متضمن وجود زبان است و لذا هر نظريه در باب تاويل كردن انسان بايد از پديدار زبان نيز بحث كند. و البته از همه وسايل نمادي گوناگون بيان كه مورد استفاده‌ي انسان است، هيچ يك از حيث انعطاف پذيري و قدرت ارتباط يا از هر حيث اهميت كلي بر زبان پيشي نمي گيرد. زبان نحوه‌ي ديدن انسان و تفكر او را شكل مي‌دهد، يعني هم برداشت او از خودش و هم برداشت او از جهانش‌(اين دو آن قدرها هم كه به نظر مي‌آيد از يكديگر جدا نيستند.) و همان ديدي هم كه او از واقعيت دارد زبان شكل داده است. انسان بسيار بيشتر از آن كه بتواند تشخيص دهد از طريق زبان به جنبه هاي مختلف زندگي‌اش راه مي يابد، جنبه هايي مانند: عبادت، دوست داشتن، رفتار اجتماعي، تفكر انتزاعي؛ و حتي شكل احساساتش نيز با زبان مطابقت داده مي شود اگر اين موضوع را عميقاً ملاحظه كنيم، معلوم مي‌شود كه زبان "واسطه"اي است كه در آن زندگي و حركت مي‌كنيم و هستي‌مان را داريم.

پس تاويل پديداري پيچيده و نافذ است. ولي نافذ ادبي در فهميدن اثر آن را تا چه حد عميق و پيچيده تصور مي‌كند؟ بايد بپرسيم كه آيا ناقدان مايل به برابر گذاشتن تحليل با تاويل نيستند؟ بايد بپرسيم كه آيا مابعدالطبيعه و مفروضات واقع‌گرايانه‌ي نهفته در نقد جديد در غالب اشكال آن نظري بيش از حد ساده و حتي كژ و كوژ از تاويل ارائه نمي‌كند؟ اثرادبي عيني نيست كه ما آن را با مفهوم پردازي يا تحليل كردن بتوانيم بفهميم؛ صدايي است كه بايد بشنويم و با "شنيدن" (و بلكه ديدن) بفهميم فهم ادبيات بايد ريشه در حالات اولي‌تر و پر شمول‌تر فهم داشته باشد كه بايد با خود هستي –در– جهان يا در جهان بودن ما انجام شود. بنابراين، فهم اثر ادبي نوعي شناسايي علمي نيست كه از وجود [existence] به جهان مفاهيم بگريزد؛ فهم مواجهه اي تاريخي است كه تجربه‌ي شخصي هستي [being] را در اين جا در جهان مي‌طلبد.


علم هرمنوتيك مطالعه اين نوع اخير از فهم است. اين علم مي‌كوشد دو حيطه نظريه فهم را در كنار هم نگه دارد: پرسش از آنچه در رويداد فهم متن به وقوع مي‌پيوندد و پرسش از آنچه خود فهم است، در بنيادي‌ترين و "وجودي"ترين معناي آن. علم هرمنوتيك، در مقام جريان تفكري آلماني، از پديدار شناسي آلماني و فلسفه وجودي عميقاً متاثر شد. و البته اهيمت آن براي تاويل ادبي در امريكا نيز از آنجا فزوني يافته است كه اين گونه متفكران براي مسائل نهفته در تاويل متن اين علم را به كار بسته‌اند.


0 نظرات: