اشعاری از اخوان ثالث برای دکتر مصدق

روزهای پایانی مرداد یادآور یکی از رخدادهای تاریک و تلخ تاریخ معاصر ایران است : کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط دولت ملی مصدق ؛ که به گونه ای می توان آن را شکست ملت ایران در راه رسیدن به آزادی و دادگری دانست. این شکست بر شعر و اندیشه ی اخوان تأثیری ژرف نهاد و به جرأت می توان « یکی » از دلایل تلخی و نومیدی اخوان را ـ که در بسیاری از شعرهایش جلوه گر است ـ این شکست و فضای اجتماعی ـ سیاسی پس از کودتا دانست . گذشته از تأثيرپذیری کلیّت شعر اخوان از کودتای 28 مرداد و شکست جنبش ملّی ، او در برخی از شعرهای خود به روشنی از این رویداد یاد می کند ؛ شعر « کاوه یا اسکندر» ( از دفتر آخر شاهنامه ) از این دست است که نمایانگر فضا و شرایط پس از کودتا است.

موجها خوابیده اند آرام و رام ،
طبل توفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشکیده اند ،
آبها از آسیا افتاده است .

در مزارآّباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش.

اخوان در برخی از شعرها نیز اشاراتی نمادین و تمثیلی دارد؛ چنان که خود دربارة شعر« قصه شهر سنگستان » ( از دفتر از این اوستا ) چنین می گوید :
« . . . منظومة بلند قصّه شهر سنگستان . . . به ماجرای فکر و فضیلت و قیام مردمی ملت ما در پیش از 28 مرداد 32 و آن جریان تاریخی معاصر آن شعر پیوند دارد و بر آرزوی شهید شده ملّت ما نوحه می خواند . . . »

« . . . غم دل با تو گویم ، غار !
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟»
صدا نالنده پاسخ داد :
«. . .ﺂری نیست ؟ »

و چنین است که شاعر ـ غمگین و سوگوار ـ بر میهن خویش نوحه می خواند و مرثیه ساز می کند:

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم . . .
گویند که « امیّد و چه نومید ! » ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم .

اخوان در گفتگویی به شعرهای دیگری که در این باره سروده ، اشاره کرده و می گوید:
« . . . وقتی من دیدم چه بلایی سر مصدّق آمد ، شعر « نوحه » یا قصیده « تسلّی و سلام » . . . را گفتم و به پیر محمد احمدآبادی تقدیم کردم که خود مصّدق بود. »

نعش این شهید عزیز
روی دست ما مانده ست
امروز ،
ما شکسته ، ما خسته ،
ای شما به جای ما پیروز ،
این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد .
هر چه فاتحانه می خندید ؛
هر چه می زنید ، می بندید ؛
هر چه می برید ، می بارید ؛
خوش به کامتان امّا ،
نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید.

مصدّق در نگاه اخوان از جایگاهی بلند و ارجمند برخوردار بود؛ چنان که در باره او می گوید: « او از قلل بزرگ تاریخ سیاسی مملکت ماست. . . و از جاودان مردان شده .»
در پایان با خواندن قصیده « تسلّی و سلام » و خاطره ای که اخوان در باره آن می گوید، نام و یاد دکتر محمّد مصدّق را گرامی می داریم.

نامشان زمزمه نیم شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشانند .

« این شعر را برای زنده یاد دکتر مصدّق گفته ام . در آن وقت ها ـ در سال 35 ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری ؛ این بود که بالای شعر نوشتم : برای پیر محمّد احمدآبادی . من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند . وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او [ دکتر مصدّق] را می دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه ای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس .
بعدها این شعر را برایش گفتم . »

تسلی و سلام
برای پیر محمّد احمدآبادی

دیــدی دلا ، کــه یــار نــیــامــد
گـــرد آمـــد و ســوار نــیــامــد

بـگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صبــح زرنـگـــار نـــیـامــد

آراســتــیـم خــانـه و خــوان را
و آن ضـیـف نـامـــدار نــیــامــد

دل را و شــــوق را و تــــوان را
غم خورد و غـمـگـسـار نــیــامــد

آن کاخ هـا ز پـایـه فــرو ریــخت
وان کـــرده هـا بـکـار نــیــامــد

سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـــبــان بــهــار نــیــامــد

بشـکـفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امــّـا گــلــی بــه بــار نــیــامــد

خـوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبـــی بــه جــویــبــار نــیــامــد

ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کــز بــنـدت ایــچ عــار نــیــامــد

سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نــیــامــد

زی تـشنــه کـشـتـگـاه نـجـیـبـت
جــز ابـــر ز هــر بــار نــیــامــد

یـــکــــّی از آن قــوافـل پـــر بــا
ران گـــهـــر نـــــثــار نـــیـامــد

ای نـــــادر نــــــــوادر ایــــــّام
کـت فــرّ و بـخـت یــار نــیــامــد

دیری گذشـت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کـــــارزار نــیــامــد

افســوس کــان سفــایــن حــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد

وان رنـج بـی حسـاب تــو ، درداک
چـون هـیـچ در شـمـار نــیــامــد

وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بــجــز فـــرار نــیــامــد

مـن دانـم و دلـت کـه غـمـان چـند
آمـــــد ور آشـــکـــار نــیــامــد

چنـدانـکـه غـم بـه جـان تـو بـارید
بــاران بــه کــوهـسار نــیــامــد

تهران ـ فروردین 1335

0 نظرات: